مالک و مستاجر


از آشنایی تا جدایی

اگر خداوند روزی آرزوی انسانها را برآورده میکرد، من بی گمان دوباره دیدین تو را آرزو میکردم و توهرگز ندیدن مرا...آنگاه نمیدانم به راستی خداوند کدام را میپذیرفت...

حلا فهمیدم چرا ترکم کرد و رفت.من میخواستم مالک فلبش باشم اما او.....فقط یک مستاجر میخواست.

 

میدونی عشق من؛خیلی تمرین کردم منم مستاجر بگیرم اما از قبل قلبم و به تو فروحته بودم....نشد هر کاری کردم نشد برگرد خواهش میکنم برگرد...

تنهام نذار از وقتی رفتی منم خودم و گم کردم.بخدا نیستی که حل و روزم و ببینی...

باشه باشه اصلا هر چی تو بگی هر طور تو میخوای فقط برگرد؛سعی کردم ولی نشد اصلا میدونی مشکلم چیه به جز تو نمیتونم کسی دیگه رو دوست داشته باشم.میدونم مشکل من ولی چه کار کنم؟!؟

جشن تولدم پارسال/ولن پارسال/عید پارسال.....اینا رو یادت رفته.میدونم فراموشم کردی.میدونم اصلا من و به یاد نمیاری...میدونم واست بود و نبودم دیگه مهم نیست.

خدا جونم پس چرا نمیاد؟خدا جونم دلم براش تنگه.خدا جونم میدونم از اولشم دوسم نداشتش ولی جوجو دلش کوچیکه.....خدا جون تو که خودت میدونی ....

یادته گفتی تا آخرش باهامی؟؟؟آخرش همین بود؟!؟!؟ چقدر زود آخر شد.اگه میدونستم آخرش اینه خودم و واسه این روز آماده میکردم...برگرد من الان آمادگیش و ندارم.

جون هانیه جوجوت برگرد/دیگه طاقتم تموم شده....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:2 توسط هانیه| |


Power By: LoxBlog.Com